فرار عمر از جنگ احد و عتاب و هجوم شدید امیر المومنین علیه السلام بر فراریان از جنگ
علی بن ابراهیم قمی قدس الله روحه الشریف عالم و مفسر بزرگ شیعه مینویسد:
وروي عن ابي واثلة شقيق بن سلمة قال كنت اماشى عمر بن الخطّاب اذ سمعت منه همهمة، فقلت له مه، ماذا يا عمر؟ قال ويحك أما ترى الهزير القضم ابن القضم، والضارب بالبهم، الشديد علي من طغى وبغى، بالسيفين والراية، فالتفت فاذا هو علي بن ابي طالب، فقلت له ياهذا هو علي بن ابي طالب، فقال ادن مني احدثك عن شجاعته وبطولته، بايعنا النبي يوم احد على ان لا نفر ومن فر منا فهو ضال ومن قتل منا فهو شهيد والنبي زعيمه، إذ حمل علينا مائة صنديد تحت كل صنديد مائة رجل أو يزيدون فازعجونا عن طحونتنا فرأيت عليا كالليث يتقي الذر وإذ قد حمل كفا من حصى فرمى به في وجوهنا ثم قال شاهت الوجوه وقطت وبطت ولطت، إلى اين تفرون، إلى النار، فلم ترجع، ثم كر علينا الثانية وبيده صفيحة يقطر منها الموت، فقال بايعتم ثم نكثتم، فوالله لانتم أولى بالقتل ممن قتل، فنظرت إلى عينيه كأنهما سليطان يتوقدان نارا، أو كالقدحين المملوين دما، فما ظننت إلا ويأتي علينا كلنا، فبادرت انا اليه من بين اصحابي فقلت يا أبا الحسن الله الله، فان العرب تكر وتفر وان الكرة تنفي الفرة، فكأنه (عليه السلام) استحيى فولى بوجهه عني، فما زلت اسكن روعة فؤادي، فوالله ما خرج ذلك الرعب من قلبي حتى الساعة .
ابو واثله شقيق بن سلمه روایت شده که گفت: با عمر بن خطاب میرفتیم که صدای ناهنجاری را از او شنيدم، گفتم ای عمر چه شده؟ گفت: وای بر تو آیا شیر بیشه شجاعت، معدن کرم و جوانمردی، کشنده ظالمان و ياغيان، زننده با دو شمشیر و پرچمداری با تدبیر را نمیبینی؟ در این هنگام علی بن ابی طالب (علیهما السلام) را دیدم، به او گفتم: او على بن ابی طالب است. عمر گفت: نزدیک من بیا تا از شجاعت و دلیریاش برایت بگویم. در روز احد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از ما بیعت گرفت که کسی فرار نکند و هر کس فرار کرد او گمراه است و هر کس از ما کشته شود او شهید است و پیامبر ضامن بهشت اوست. چون به صف ایستادیم دیدم که صد نفر از پهلوانان قریش که هر کدام صد نفر و یا بیشتر جنگجو تحت نظر خود داشتند بر ما حمله کردند، ما از مقابله با آنها عاجز شده و رو به فرار گذاشتیم در این هنگام على را دیدیم که مانند شیری درنده بر صف مشركان حمله میکند و هیچ واهمهای از آنها به دل راه نمیدهد؛ چون دید که ما فرار میکنیم گفت: روهایتان پاره پاره، بریده و خاکآلود باد به کجا فرار میکنید؟ به سوی آتش جهنم فرار میکنید؟ چون دید که ما بر نمیگردیم بر ما حمله کرد و در دستش شمشیر پهنی بود که از آن مرگ میچکید، میگفت: بیعت کردید و آن را شکستید، به خدا سوگند شماها شایستهتر به کشتن هستید قبل از اینکه من شماها را بکشم. به چشمانش نگاه کردم که آتش از آنها میبارید و یا مانند دو کاسه پر از خون شده بودند. از بين بقيه من جرات پیدا کرده جلو رفته و گفتم: ای ابو الحسن به خدا سوگند، کار عرب این است که گاهی حمله میکند و گاهی فرار، و چون حمله کند ننگ فرار را بر طرف میکند. او دست از ما برداشت و قلب ما آرام گرفت. به خدا سوگند رعب و وحشت آن هنوز هم از قلب من بيرون نرفته است.
تفسیر القمی، تالیف علی بن ابراهیم قمی، جلد ۱، صفحه ۱۷۰، چاپ موسسه الامام المهدی علیه السلام
درباره این سایت