مناظره جناب بهلول دانا قدس سره با ابو حنیفه
سید نعمت الله جزایری رضوان الله علیه مینویسد:
روي في بعض الكتب إن البهلول أتى إلى المسجد يوماً وأبو حنيفة يقرّر للناس علومه ، فقال في جملة كلامه : أن جعفر بن محمد (الصادق عليه السلام) تكلم في مسائل ، ما يعجبني كلامه فيها : الاُولى ، يقول : إن الله سبحانه موجود ، لكنه لا يُرى لا في الدنيا ولا في الآخرة ، وهل يكون موجود لا يُرى ؟ ما هذه إلاّ تناقض. الثانية ، إنّه قال : إنّ الشيطان يُعذب في النار مع أن الشيطان خُلق من النار ، فكيف يعذب الشيء بما خلق منه ؟ ! الثالثة ، إنه يقول : إن أفعال العباد مستندة إليهم مع أنّ الآيات دالة على أنّه تعالى فاعل كلّ شيء ! فلما سمعه بهلول أخذ مداةً وضرب بها رأسه وشجه ، وصار الدم يسيل على وجهه ولحيته ، فبادر إلى الخليفة يشكو من بهلول !! فلما أحضر بهلول وسئل عن السبب ؟ قال للخليفة : إن هذا الرجل غلّط جعفر بن محمد عليهما السلام في ثلاث مسائل : الاُولى : إن أبا حنيفة يزعم أن الاَفعال كلّها لا فاعل لها إلاّ الله ، فهذه الشجة من الله تعالى ، وما تقصيري ؟ ! الثانية : إنّه يقول : كلّ شيء موجود لا بدّ أن يُرى ؟! فهذا الوجع في رأسه موجود ، مع أنّه لا يُرى ؟ ! الثالثة : إنه مخلوق من التراب ، وهذه المداة من التراب ، وهو يقول : إن الجنس لا يُعذب بجنسه ، فكيف يتألم من هذه المداة ؟ فأعجب الخليفة كلامُه ، وتخلّص من شجة أبي حنيفة .
در کتب مختلف آمده است که روزی بهلول به مسجد رفت و دید که ابو حنیفه در آنجا مشغول تدریس و سخنرانی است و میگوید: جعفر بن محمد (امام صادق علیه السلام) در مورد مسائلی سخنانی گفته که من هیچ کدام از آنها را قبول ندارم و آنها را نمیپسندم، و آن مطالب این است: ۱- او میگوید که خدا موجود است اما نه در دنیا و نه در آخرت دیده نمیشود. با اینکه هر چیز موجودی، به ناچار قابل دیدن است و سخنان او دارای تناقض است. ۲- او میگوید که شیطان به وسیله آتش، عذاب خواهد شد. و این درست نیست زیرا شیطان از آتش آفریده شده، و چیزی که از سنخ آتش است به وسیله آتش، اذیت نمیشود. ۳- او میگوید که افعال و اعمالی که بندگان انجام میدهند خودشان با اختیار خود آنها را انجام میدهند، با این که آیات و روایات برخلاف این قول است و کارهای بندگان را به خدا نسبت میدهند (یعنی ما در کارها مجبوریم نه مختار و صاحب اختیار و خدا فاعل تمامی کارهاست). بهلول پس از شنیدن این سخنان کلوخی از زمین برداشت و بر پیشانی ابو حنیفه کوبید و سرش را شکست طوری که خونش بر صورتش جاری شد. ابو حنیفه از بهلول نزد هارون عباسی شکایت کرد. هارون دستور داد بهلول را حاضر کردند و از او در مورد این کارش پرسید. بهلول گفت: این مرد به جناب جعفر بن محمد (علیهما السلام) سه تا غلط وارد کرده، با این حال: ۱- ابو حنیفه گمان میکند تمام افعال و اعمال از خداست و فاعل و انجامدهندهای جز خدا ندارد، پس خدا سر او را شکسته، من چه گناهی دارم؟ ۲- او میگوید که هر موجودی لابد دیده هم میشود، پس اگر درد سر او موجود است پس چرا دیده نمیشود؟ ۳- او از خاک خلق شده است و این کلوخ هم از جنس خاک است، او گمان میکند که جنس موجب آزار چیزی که از آن جنس است نخواهد شد، پس او که از خاک آفریده شده چگونه از این کلوخ که از جنس خاک است آسیب و آزار دیده است؟ هارون از سخنان بهلول شگفتزده شد و او را از اتهام شکستن سر ابو حنیفه خلاص کرد.
زهر الربیع، تالیف مرحوم سید نعمت الله جزایری، صفحه ۳۷۱-۳۷۲، چاپ موسسه العالمیة للتجلید
درباره این سایت